مقدمه: چچن، یک جمهوری خودمختار در فدراسیون روسیه است که در شمال قفقاز واقع شده است. این جمهوری با مساحت ?????? کیلومتر مربع، کوچکترین جمهوری در فدراسیون روسیه است. پایتخت چچن، شهر گروزنی است. چچن، کشوری با تاریخ و فرهنگ غنی است. مردم چچن، مسلمان هستند و به زبان چچنی صحبت میکنند. جغرافیا چچن، در شمال قفقاز واقع شده است. این جمهوری از شمال با روسیه، از شرق و جنوبشرق با جمهوری داغستان، از جنوبغرب با کشور گرجستان و از غرب با جمهوری اینگوشتیا همسایه است. چچن، از رشتهکوههای قفقاز احاطه شده است. این رشتهکوهها، آب و هوای چچن را معتدل میکنند. تاریخ تاریخ چچن، به هزاران سال قبل برمیگردد. مردم چچن، از دیرباز در این منطقه زندگی میکردند. در طول تاریخ، چچن، شاهد جنگها و درگیریهای زیادی بوده است. این جنگها، به ویژه در قرن بیستم، باعث خسارات زیادی به این جمهوری شدهاند. جنگهای چچن در دهه ????، دو جنگ بین چچن و روسیه رخ داد. این جنگها، به استقلال چچن از روسیه منجر شد. جنگ دوم چچن، از سال ???? تا ???? ادامه داشت. این جنگ، باعث کشته شدن دهها هزار نفر و تخریب گسترده زیرساختهای چچن شد. اقتصاد اقتصاد چچن، بر پایه نفت و گاز استوار است. این جمهوری، یکی از بزرگترین تولیدکنندگان نفت در روسیه است. کشاورزی و گردشگری، از دیگر بخشهای مهم اقتصاد چچن هستند. مردم جمعیت چچن، حدود ??? میلیون نفر است. مردم چچن، مسلمان هستند و به زبان چچنی صحبت میکنند. مردم چچن، مردمی مهماننواز و خونگرم هستند. آنها به سنتهای خود بسیار پایبند هستند. فرهنگ فرهنگ چچن، غنی و متنوع است. موسیقی، رقص و ادبیات، از جمله عناصر مهم فرهنگ چچن هستند. موسیقی چچن، دارای قدمتی طولانی است. رقص چچن، نیز بسیار زیبا و پرشور است. ادبیات چچن، نیز شامل آثار غنی و ارزشمندی است. نتیجهگیری چچن، کشوری با تاریخ و فرهنگ غنی است. مردم چچن، مردمی مهماننواز و خونگرم هستند. چچن، در سالهای اخیر، شاهد رشد و توسعه اقتصادی بوده است. این جمهوری، پتانسیل زیادی برای تبدیل شدن به یک مقصد گردشگری محبوب را دارد. چچن کجاست؟
صحنه ۱: یک بیوه فقیر و پسرش، جک، در یک روستای کوچک زندگی می کنند. صحنه ۲: جک لوبیا ها را از پنجره بیرون می اندازد. صحنه ۳: جک مرغ طلایی و تخم طلایی آن را می دزدد. صحنه ۴: جک از قصر غول فرار می کند. صحنه ۵: جک و مادرش خوشبخت و شاد زندگی می کنند. جک و مادرش به روستای خود باز می گردند و با مرغ طلایی به راحتی زندگی می کنند. در صحنه اول، جک گاو مادرش را با لوبیاهای جادویی مبادله می کند. این معامله ممکن است برای برخی عجیب به نظر برسد، اما در داستان های عامیانه، گاو اغلب نماد ثروت و رفاه است. بنابراین، مبادله گاو با لوبیاهای جادویی نشان می دهد که جک و مادرش در شرایط مالی خوبی نیستند. در صحنه دوم، جک لوبیا ها را از پنجره بیرون می اندازد. این کار ممکن است برای برخی احمقانه به نظر برسد، اما در داستان های عامیانه، لوبیاهای جادویی اغلب نماد فرصت ها و امکانات جدید هستند. بنابراین، پرتاب لوبیا ها توسط جک نشان می دهد که او از فرصت ها استقبال می کند و برای رسیدن به موفقیت تلاش می کند. در صحنه سوم، جک مرغ طلایی و تخم طلایی آن را می دزدد. این کار ممکن است برای برخی غیراخلاقی به نظر برسد، اما در داستان های عامیانه، مرغ طلایی اغلب نماد ثروت و فراوانی است. بنابراین، دزدیدن مرغ طلایی توسط جک نشان می دهد که او برای رسیدن به اهدافش از هیچ تلاشی فروگذار نمی کند. در صحنه چهارم، جک از قصر غول فرار می کند. این کار ممکن است برای برخی خطرناک به نظر برسد، اما در داستان های عامیانه، فرار از خطر اغلب نماد پیروزی قهرمان است. بنابراین، فرار جک از قصر غول نشان می دهد که او در نهایت بر مشکلات غلبه می کند. در صحنه پنجم، جک و مادرش خوشبخت و شاد زندگی می کنند. این پایان خوش داستان نشان می دهد که تلاش و پشتکار همیشه به نتیجه می رسد. روزی روزگاری، سه خرس در یک کلبه ی کوچک زندگی می کردند. مادر خرس، پدر خرس و خرس کوچولو هر کدام کاسه ی جو دوسر، صندلی و تختخواب مخصوص خود را داشتند. یک روز صبح، خرس ها برای پیاده روی به دشت رفتند و جو دوسر خود را روی میز گذاشتند. دختری کنجکاو به نام گلدیسکل ها به کلبه ی خالی رسید و تصمیم گرفت جو دوسر را امتحان کند. او جو دوسر پدر خرس را خیلی شور، جو دوسر مادر خرس را خیلی بی مزه و جو دوسر خرس کوچولو را دقیقاً مناسب یافت. گلدیسکل همچنین هر کدام از صندلی ها و تختخواب های خرس ها را امتحان کرد و تختخواب خرس کوچولو را راحت ترین یافت. وقتی خرس ها به خانه برگشتند، متوجه شدند که جو دوسر و صندلی هایشان دستکاری شده و تختخواب هایشان به هم ریخته است. آنها به طبقه بالا رفتند و گلدیسکل را خوابیده در تخت خرس کوچولو پیدا کردند. خرس ها خشمگین بودند و غریدند، گلدیسکل را بیدار کردند. گلدیسکل وحشت زده شد و سریع از پنجره بیرون پرید و فرار کرد. خرس ها بعد از خواندن نامه ی عذرخواهی گلدیسکل تصمیم گرفتند او را ببخشند. گلدیسکل قول داد که از اموال دیگران بیشتر احترام بگذارد. گلدیسکل و خرس ها بهترین دوستان شدند و با هم ماجراهای شادی را تجربه کردند. روزی روزگاری، پادشاهی خودخواه بود که هر روز لباسهای جدید میپوشید. وقتی خیاطانش دیگر نمیتوانستند لباسهای جدیدی برای او بدوزند، اعلام کرد که هر کس بتواند لباس جدیدی برای او بدوزد، جایزه بزرگی دریافت خواهد کرد. دو کلاهبردار به قصر پادشاه آمدند و گفتند که میتوانند پارچهای خاص ببافند که فقط افراد باهوش میتوانند آن را ببینند. پادشاه هیجان زده شد و به آنها مقدار زیادی پول داد تا شروع به بافتن کنند. کلاهبرداران وانمود کردند که پارچه را میبافند و صدای کلیکهای دستگاه بافندگی را برای فریب پادشاه و وزرایش تولید میکردند. پادشاه چندین وزیر را برای دیدن پارچه فرستاد، اما آنها همه وانمود کردند که آن را میبینند تا مبادا احمق خوانده شوند. سرانجام، روز رژه فرا رسید و پادشاه در حالی که لباسهای جدیدش را میپوشید، در خیابانها راه میرفت. پسر کوچکی فریاد زد که پادشاه برهنه است و همهٔ دیگران به زودی حقیقت را متوجه شدند. پادشاه تحقیر شد، اما همچنین درس ارزشمندی در مورد خودخواهی و صداقت آموخت. بررسی نکات مهم 3 داستان انگلیسی کودکانه
قصه کودکانه جک و لوبیای سحرآمیز (Jack and the Beanstalk Story for kids)
پیام داستان Jack and the Beanstalk
توضیح برخی از نکات Jack and the Beanstalk
قصه کودکانه طلایی و سه خرس (Goldilocks and the Three Bears Story for kids)
پیام داستان Goldilocks and the Three Bears
قصه کودکانه لباسهای جدید پادشاه (The Emperor’s New Clothes story for kids)
پیام داستان The Emperor’s New Clothes